می بینی دختر باران
روزها گذشت
ومن قسم خورده ی ماه وشب های بی کسی
که رویم را از هر چه واژه بود گردانده بودم
دوباره دست به گریه شدم
باز هم گلی به جمال یادت وچشمانم!
نمی دانی چقدر زور زدم
تا این چند روز سکوت شاعرانه ام را
به حساب دوست داشتنت ننویسم
اما مگر یادت مجال داد...!
اصلا می دانی چیست؟
آدم با روی نشسته و روی پریشان
سیب گاز بزند
اما شاعر نشود!